نگاهی به کتاب زنان در جامعه
زنان در جامعه
فردریک انگلس، کلارا زتکین، اکساندر کولتنای، ئولین رید
ترجمه: اصغر مهدیزادگان – چاپ اول – ۱۳۸۱ – موسسه انتشارات نگاه
—
این کتاب کوچک مجموعهای از چند مقاله کوتاه و به نسبت کلاسیک با تحلیل مارکسیستی است که وضعیت زنان در جامعه را بررسی میکند. در این بررسیها که مبتنی بر روش تاریخی و مردمنگارانه است همزمانی مردسالاری و مالکیت خصوصی در بطن توجه قرار دارد. چرا که به قول کلارا زتکین «تاریخ گذشته و حال به ما میآموزد که مالکیت خصوصی آخرین و اساسیترین عامل پیدایش برتری اجتماعی مرد نسبت به زن است. پیدایش و تثبیت مالکیت خصوصی سبب گردید که زن و کودک، چون بردگان، در مالکیت مرد قرار گیرند. و با پدید آمدن جامعه طبقاتی، تحقیر اجتماعی زن در خانواده و زندگی اجتماعی پدیدار شد.» (ص.۳۰)
نویسندگان مقالات با توجه به این همزمانی و از بین رفتن شکل اشتراکی و دموکراتیک کار در دوران پیش از کشاورزی که تاریخ بسیار بزرگتری از حیات انسان را شامل میشود افسانههای فرودستی طبیعی زنان، ساختار طبیعی خانواده، برتری طبیعی مرد و … را رد میکنند.
در ادامه چند نکته جذاب کتاب نقل میشود:
«در تاریخ سه شکلی اصلی ازدواج وجود دارد که به طور کلی با سه مرحله عمده تکامل انسانی انطباق دارد. برای دوران توحش، ازدواج گروهی؛ برای عصر بربریت، ازدواج زوجی؛ برای دوران تمدن، تکهمسری، که زنای محصنه و فحشاء نیز مکمل آن است.» (ص.۱۲) منظور از ازدواج زوجی زندگی مشترک دو نفر بر مبنای عاطفه و علاقه مشترک است نه پول و موقعیت اجتماعی و … که لازم باید با ضوابط قانونی منعقد شود.
مقاله اول کتاب از انگلس است با نام «خانواده تکهمسری در جامعه»
جالب است که تا به حال یکی دو جا خوانده بودم درست است که انگلس بصیرت انتقادی زیادی در فهم و نقد خانواده بورژوازی به خرج داد اما دخترباز! بودن خودش هم در این تحلیل بیتاثیر نبود. حال آنکه کم و بیش برعکس فارغ از اینکه با او موافق باشیم یا نه (احتمالا هواداران امروزی زندگی چندعشقی/چندهمسری با او مخالف خواهند بود) مینویسد:
«عشق جنسی به لحاظ ماهیت خویش انحصاری است، و این انحصار امروزه تنها در زن کاملا واقعیت پیدا میکند. بنابراین، ازدواجی که بر مبنای عشق جنسی است نیز بنا بر ماهیت خویش، تکهمسرانه است.» (ص.۱۵)
کلارا زتکین در مقاله دوم، مسئله زنان در جامعه، با این نکته شروع میکند که با پیداش سرمایهداری مسئله زن هم پدید امد. یعنی در دوران پیش از آن اصلا به این شکل مطرح نبود. چرا که زنان دیدند «فقدان حقوق اجتماعیشان موانع بزرگی است در برابر خواستههای انسانیشان.»
«مسئله زنان برای زنان کارگر، بورژوازی متوسط، خرده بورژوا، قشرهای روشنفکری و بورژوازی بزرگ به تناسب کیفیت و چگونگی شرایط طبقاتیشان ویژگیهای متفاوتی به خود میگیرد.» (ص.۲۳) و از همینجاست که به تضاد بین خواستههای زنان از طبقات مختلف جامعه میپردازد. او هر چند ضد جنبش بورژوازی زنان (فمینیسم) بود اما همراهی با آنان در مبارزه را نفی نمیکند بلکه بیشتر آن را کافی نمیداند. زیرا که حداقلی و طبقاتی است و در عین حال از جایی که به بهرهکشی از زنان کارگر یا طبقه کارگر میرسد ساکت میماند چرا که هنوز منافعش در گرو وجود دون این طبقه است. «هراس دموکراسی بورژوایی به طور طبیعی با دیدی کوتهنگرانه ملازم است. حتی اگر زنان در سطح سیاسی برابر با مردان شوند هیچ چیز در روابط جامعه قدرت تغییر نخواهد کرد. زن کارگر حامی طبقه کارگر یا مبارزه طبقاتی و زن بورژوا حامی طبقه بورژوا یا جنبش فمینیستی است. نباید فریب گرایشهای سوسیالیستی موجود در جنبش زنان بورژوا را خورد. زنان بورژوا تا زمانی که تحت ستم اجتماعی قرار دارند به سوی این گرایشها کشیده میشوند و هرگز به نفع ستم طبقاتی موضعگیری نمیکنند.» (ص.۲۸) طبعا همانطور که در کتاب هم چند نمونهای ذکر شده باید از نمونههای اندک که خلاف خاستگاه طبقاتی خود عمل کرده و میکنند صرفنظر کرد. «زنان کارگر باید کاملا آگاه باشند که کسب حقوق مدنی نمیتواند با معیارهایی چون مبارزه زنان علیه مردان و بدون در نظر گرفتن اختلافات فاحش طبقاتی انجام گیرد. بلکه فقط باید با مبارزه طبقاتی تمام استثمارگران بدون در نظر گرفتن اختلاف جنسیت انجام یابد.» (ص.۳۰)
در مورد زتکین، تئوریسین و فعال مارکسیست آلمانی، آنچه کم و بیش این روزها از جانب اصحاب رسانه عامدانه حذف میشود و از جانب برخی اعضای جامعه اغلب فراموش، آن است که اگر روزی به نام ۸ مارس برای مبارزات زنان نامگذاری شده کم و بیش مرهون پیشنهاد اوست که در کنفرانس بینالمللی زنان کارگر در ۱۹۱۱ در کاپنهاگ مطرح کرد.
او خود را کمونیست میدانست و همانطور که گفته شد فمینیسم را به دلیل خصلت بورژواییاش رد میکرد.
الکساندر کولتنای در مقاله «زنان و مبارزه طبقاتی در جامعه» شرح زیبایی از تنهایی انسان و نسبت او با رابطه و عشق میدهد. او معتقد است روح تنهای انسان فردگرای امروز به عشق به عنوان مفری برای خلاصی از وضعیت رقتانگیز خویش چنگ میزند. انگار که عشق آخرین چیزی است که میتوان از غرق شدن در دنیای پوچی جلوگیری کند: «ما انسانها حاصل یک قرن مالکیت خصوصی، یک قرن مبارزه شدید طبقاتی و یک قرن اخلاق فردی هستیم و هنوز هم زیر فشار تنهایی روحی ابدی زندگی و فکر میکنیم. این احساس تنهایی که میان شهرهای پر جمعیت ما را در خود میفشارد، این احساس تنهایی که حتی آن را میان دوستان و همراهان خویش نیز احساس میکنیم، انسان امروزی را به جایی رسانده که با ولع بیمارگونه خود را به خیال موهوم «روح خواهری»، یعنی به روحی که به موجود جنس مخالف تعلق دارد میآویزد، زیرا فقط نیروی سحرآمیز عشق دستکم خواهد توانست برای مدت زمان محدود تیرگیهای تنهایی را محو کند…زن و مرد در جستوجوی همدیگرند و هریک آرزو میکنند که توسط دیگری سهم لذت روحی و جسمی را برای خود بهدست آورند…فردگرایی شدید که ویژگی عصر ماست در روابط زن و مرد بهتر از هرجای دیگر خود را مینماید. انسان برای گریز از تنهایی روحی، عشق و جستجوی حق از دست داده را در دیگری کافی میداند و تصور میکند برای گرم شدن در اشعه این خوشبختی نایاب پیوند روحی کافی است. ما فردگرایان با روحی که با پرستش مدام «من»مان سخت شده است، فکر میکنیم که بزرگترین خوشبختی خود و اطرافیانمان میتواند بدون پرداخت کوچکترین مابهازاء از گنجینههای روحیمان، فراچنگ آید.» (صص.۳۷-۳۵)
ئولین رید در مقاله آخر کتاب که متشکل از ۶ سرفصل است در ابتدا به نقش مخرب پارادایم جدید انسانشناسی میپردازد که به جای تحلیل تاریخی تبدیل به بررسی گونههای فرهنگی شده.
او سپس در پی رد دیدگاهی است که زنان را کاست یا طبقه جداگانهای در جامعه تعریف میکنند. «این نگرش که زنان به عنوان جنس با همدیگر مشترکات بیشتری دارند تا به عنوان اعضای همان طبقه، دروغ است. زنان طبقه بالاتر اجتماعی فقط همبستر شوهران ثروتمند خود نیستند. مطابق قاعده، پیوندهای محکمتری با هم دارند که آنان را بهم میپیوندد. آنان همبسترهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی هستند، و در دفاع از مالکیت خصوصی، سودجویی، نظامیگری، نژادپرستی و استثمار زنان دیگر متحدند.» (ص.۵۹)
دیدگاه تاریخی او نیز مانند دیگر نویسندگان مقالات این کتاب که شباهت نظری با هم دارند در بیان او بدین شکل بیان میشود:«یافتههای روش مارکسیتی که مبتنی بر شالوده توضیح تکوین تحقیر اجتماعی زن قرار دارد میتواند در مطالب زیر خلاصه گردد:
نخست: زنان همیشه ستمدیده یا جنس دوم نبودند. انسانشناسی، یا مطالعه پیش از تاریخ، خلاف آن را به ما توضیح میدهد. در میان جامعه بدوی، که دوران اشتراک قبیلهای بود، زنان مساوی مردان بودند، و این تساوی نیز توسط مردان و جامعه کاملا پذیرفته شده بود.
دوم، تنزل مقام اجتماعی زنان درست مقارت بود با شکست کمون طایفه مادرسالارانه و جایگزینی آن توسط تقسیم طبقاتی جامعه با نهادهای خانواده پدرسالارانه، مالکیت خصوصی و قدرت دولتی منتج از آن.» (ص.۴۴)
(طبعا بدیهی است که تحلیل تاریخی و انسانشناسانه به معنی بازگشت به گذشته، نوستالژی دوزاری و دور ریختن دستاوردهای فکری مثبت انسان نیست. آنچه که اغلب از دیدگاه متحجران در پاسخ میشنویم همین است که شما میخواهید به بربریت برگردید.)
وی در جای دیگری مینویسد: «بدون در نظر گرفتن آنچه که در همان زمان برای مردان اتفاق افتاد، تنزل موقعیت اجتماعی زنان کاملا درک نمیشود، یا نمیتوان راهحل سیاسی و اجتماعی درستی برای آزادی زنان ارائه کرد. اغلب در بیشتر موارد به این نکته توجه نمیشود که همانطور که نظام طبقهای مردسالارانه زنسالاری را متلاشی کرد، روابط اجتماعی کمونی آن نیز همتای مردانه آن، یعنی برادرسالاری یا برادری قبیلهای مردان را از بین برد. سقوط اجتماعی زنان توام با انقیاد انبوه مردان زحمتکش توسط طبقه ارباب مردان انجام گرفت.» (ص.۴۶)
«تحقیر زنان، در سه مرحله جامعه طبقاتی بردهداری، فئودالیسم و سرمایهداری چهره مداومی به خود گرفت. از این رو، زنان فقط زمانی که هدایت کار تولیدی جامعه را داشتند و یا در ان مشارکت میکردند مورد احترام و و تکریم بودند. اما وقتی به واحدهای خانواده جداگانه تفکیک شدند و مقام نازل در خانه و خانواده را بدست آوردند، حیثیت اجتماعیشان را همراه با نفوذ و قدرتشان از دست دادند.» (ص.۵۰)
نکته اساسی دیگری که وی اشاره میکند به عامل حیاتی «ارزش مبادله» در نظام سرمایهداری برمیگردد. طبقه اصول این نظام ارزش هر چیز (کالا) توسط ارزش مبادلهای آن در بازار تعیین میشود. کار خانگی بی مزد که از جمله مسائلی است که فمینیسم بورژوا از اول پیدایش تا همین امروز و تا آینده هم نخواهد توانست به آن پاسخ دهد از همین جا ناشی میشود که بحث بسیار مفصلی است. وی مینویسد: «با وجود احترام ریاکارانهای که به عنوان «مادر مقدس» و زن خانهدارِ وفادار به جنس زن گذاشته میشد، ارزش اجتماعی زنان در نظام سرمایهداری به پایینترین حد خویش سقوط کرد. از آنجایی که آنان کالا برای بازار تولید نمیکردند و ارزش اضافی برای سودجویان نمیآفریدند مرکز توجه عملکردهای سرمایهداری نبودند. تنها برای ادامه حیات آنان سه توجیه: پرورشدهندگان، سرایداران خانه، خریداران کالاهای مصرفی خانواده وجود داشت.» (ص.۵۳)
وی تاکید میکند که «نگرش تئوریکی نادرست به آسانی منجر به استراتژی غلط در مبارزه برای آزادی زنان خواهد گردید.» و مثال میزند آنکه میگوید «زنان طبقه ستمدیدهاند» با این تحلیل غلط مردان را به عنوان طبقه ستمگر در برابر زنان قرار میدهد.
نکته جالب دیگر در مورد رقابت جنسی بین زنان است که به گفته وی در جوامع اولیه وجود نداشته. در دنیای حیوانات هم جنگ بین نران برای تصاحب ماده هست اما رقابت جنسی برای تصاحب نر نه. و مینویسند که این رقابت بین مردان به دلیل تاثیر مخربی که بر شکلگیری و تحکیم سازمان اجتماعی در کمونیسم اولیه داشته از بین رفته است. وی معتقد است «عدم وجود رقابت بین جنس ماده در طبیعت یکی از عللی بود که زنان را قادر ساخت رهبری نظام اجتماعی اولیه را به دست گیرند.» او با ارجاع به انگلس عاملیت و جایگاه زنان را ناشی از دو عامل میداند. قدرت تولید مثل و دومی نیروی کار که به نوعی تولید انسان و کار را در اختیار زنان قرار داده بود. در عین حال طبق گفته او با توجه به شواهد موجود زنان در دوران مادرسالاری از قدرت خود سوءاستفاده نمیکردند و نابرابری جنسیتی در کار نبوده است.
این چند مقاله کوتاه که در مجموع کمتر از ۱۰۰ صفحه است نکات جذاب دیگری درباره منشا خانواده، تربیت کودکان و … هم دارد.